حقیقت

ساخت وبلاگ
دل‌خوششنبه هجدهم شهریور ۱۴۰۲ | 16:55 به چی دل‌خوشم؟ به محبتی که نمیکنی، صداقتی که نداری، حالت مرموزی که داری، دلی که تنگم نمیشه، لبی که با همه حرف میزنه، دستی که خیلی‌هارو لمس میکنه و برای خیلی‌ها قلب می‌فرسته، ذهنی که درگیر همه چیز و همه‌کس هست به جز من؟ خودت خجالت نمی‌کشی با کسی که انقدر صادقانه و عاشقانه دوستت داره و بهت احترام خالصانه میذاره، انقدر بد رفتار میکنی؟ می‌سوزونیش؟ بهش توهین میکنی و حرمتی نداره برات؟حتما باید قلبت رو جر میدادم؟ حتما باید مثل اکس‌هات پاره‌ت میکردم؟ حتما باید قدر کوچیک‌ترین کارهات رو نمیدونستم و تماما به تخمم می‌بودی تا یاد بگیری باهام خوب رفتار کنی و قدر من و صداقت و عشقم رو بدونی؟!چرا آخه آدم‌ها.. چتونه. - حقیقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حقیقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4girl-interrupteda بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 ساعت: 20:06

نه Azجمعه چهاردهم مرداد ۱۴۰۱ | 15:51 نمیدونم اما حالم بده ازش ناراحتم و حس میکنم داره با رفتارهای بدش اذیتم میکنه و من اینو نمی‌فهمم انگار و این حالم‌و بد میکنه و بابتش خیلی غمگینم و خیلی اذیت میشم وقتی این رفتارهای کسشرش‌و می‌بینم و به نظرم خیلی کیریه و داره خجالت‌زده‌م میکنه، تو نباید اینطور می‌بودی لااقل من فکر میکردم اینطور نباشی و اینطوریه که تا زمانی که به چیزی که میخواستی نرسیده بودی خیلی خوب و مهربون‌و کِیر کننده بودی اما حالا؟!حتی آدم بهت دستم میزنه سگ میشی و این اصلا جالب نیست و نه تنهاجالب نیست خیلی کسشر، چندش و خجالت آوره، دارم میمیرم از خجالت و حس بدی که تو داری بهم میدی. - | حقیقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حقیقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4girl-interrupteda بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 13:22

جمعه یازدهم شهریور ۱۴۰۱ | 21:57 ولی من واقعا الکی زنده‌ام، نه هیچ عشق، نه خانواده‌ای که درکت کنن، نه کسی که بخوادت، نه پولی، نه امید به آینده‌ای، نه آینده‌ای، انگیزه‌ای! هیچی خالیِ خالی.. رسما الکی از خواب پا میشم میرم کار میکنم بر میگردم و هیچ، هیچی!!حوصله‌ی هیچکس و هیچ‌کاری رو ندارم، از اینکه هولم میدن به سمتی حالم به هم میخوره، از اینکه همش تو کونمن حالم به هم میخوره، از همه چی بدم میاد و حوصله‌ی هیچ فاکینگ چیزی رو ندارم. کیر تو تک تک چیزهایی که تو این دنیای کیری وجود داره. - حقیقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حقیقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4girl-interrupteda بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 13:22

رها شدگی..یکشنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۰ | 16:39 من حتی نمیدونم چطور میشه دوست داشته شد.. دلم گرفته نمیدونموقتی میبینمش غمگین میشم و دلم میگیره و در نهایت هری میریزه!دلم برای خنده هامون تنگ شده.. برای حرفای دونفرمون، برای کارای دونفرمون، اینکه یواشکی به بقیه بخندیم و به هم وایب مثبت بدیم حالا دیگه مثه وانتونز منم یادم نیست دقیقا آخرین باری که به شوخیات واقعا میخندیدم..دلت برام تنگ نشده؟یا شده و بهتر از من بلدی فیلم بازی کنی؟ نمیدونم!به نظر میرسه از اول چیزی نبوده و من توهم زدم، میم هم همینطور.. غم انگیزه.. خیلی! متوجهی؟!نیستی.. کاش باور نمیکردم، کاش بها نمیدادم به چیزی اما دادم.. شکستم و له شدم..کارم اشتباه بود از اولشم..راستش بعد از شکستای ممتد و پشت هم فهمیدم که؛عاشقی از آن کارهایی ست که به من نمی آید یعنی میخواستم بیاید اما نیامد.. هی از من اصرار و از اون انکار..الکی ادای نیاهارو در آورد و ما رو بر باد داد.. - | حقیقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حقیقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4girl-interrupteda بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 22:55

طولانی‌ترین غمِ من؛ خوش‌به‌حالت..دوشنبه ششم دی ۱۴۰۰ | 1:27 سین طولانی‌ترین غمِ من بوده تا به امروز؛ وسط‌هاش خسته شدم اما خلاص نه.. چندباری با خودم گفتم بذارم برم اما می‌بینم حالا که هستمم تفاوت چندانی نداره.سین طولانی‌ترین بغضِ منه.. بهش که فکر می‌کنم دلم میخواد هرجا که هستم، بشینم کف زمین و به حال خودم و این عشقی که درونمه اشک بریزم و غزاداری کنم..سین، بزرگ‌ترین دردِ من شد.. بهش نگاه می‌کنم و هر نفسی که میکشم پشتم‌رو به درد میندازه.. اون فهمید که من دوستش دارم.. ما کاملا شفاف با هم صحبت کردیم.. همه چیز گفته شد از زبونِ من اما اون چی گفت؟ علاوه بر شفاف نبودن جوابش که معلوم نیست آره بود یا نه.. علاوه بر رفتارهای عجیب و غریبش.. با یه لبخندِ مطمئن در جواب اشک‌های از روی ناتوانیِ من گفت: می‌گذره..درسته؛ حق با توئه.. می‌گذره این روزهایی که کسی رو داشته باشی که برای حال خوبت شرق رو به غرب بدوزه و برای دیدن خنده‌هات از خواسته‌هاش بگذره و برای شنیدن صدات، فقط سکوت کنه..میگذره.. - حقیقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حقیقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4girl-interrupteda بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 22:55

از این روزها؛شنبه نهم بهمن ۱۴۰۰ | 23:53 این روزها عجیب و سختن.. در حال گذرن اما به سختی میگذرن.. خسته‌م؛ زیاد..از کارم استعفا دادم، از خونه‌ی خواهرم اومدم بیرون، تقریبا چند روزیه باهاش ارتباطی ندارم، دارم با دوستم زندگی می‌کنم، دنبال کارم، برای خیلی جاها رزومه فرستادم اما علاوه بر طراح برنامه نویس هم میخوان که به دور از استانداردهاست اما خب.. وضعیت عاطفیم هم که مشخصه..هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز به هیچ بند و فسونی نمی‌کنند رهایت..شجریان داره میخونه، نشستم کف زمین و دارم از این روزهای سخت و سرد که حتی دست‌های همیشه گرم من رو هم سرد کردن فکر میکنم.. نگرانم، هیچی سرجاش نیست! هیچی.. دارم تلاشم‌و میکنم.. میدونم، اما نگرانم و میترسم.. دلم میخواد زودتر کارم اوکی شه و یکی از این تخم‌مرغ‌ها برگرده تو سبد سر جاش..نمیدونم چیکار کنم که دلم کمی، فقط کمی آروم بگیره..میخوام بجنگم برای زندگیم، میخوام زندگی‌ای رو بسازم که مدام رویاپردازیش‌و کردم، کمکم میکنی، مگه نه؟فقط لطفا کمی سریع‌تر.. بیا.. بیا دستام‌و که دراز کردم بگیر.. حال خوبی ندارم.. خودتم میدونی که خوب نیستم.. بیا و دوباره و برای بار هزارم معجزه‌ت رو نشونم بده.. لطفا.  - حقیقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حقیقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4girl-interrupteda بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 22:55

کاش زودتر بشه برگردم خونه، قشنگ احساس مزاحم بودن دارم و دلم میخواد که برگردم، هر چی میخوام بخورم حناق میشه تو گلوم، پنکه روشن میکنم میگه پول برق میاد، چیزی میخوام بخورم میگه جایی رو کثیف نکن.. دیگه تحمل اینجا موندن و تحمل کردنِ این آدم‌و ندارم

کاش زودتر پول بیاد دست بابام‌و از این خلاص شم.. خدایا لطفا.

حقیقت...
ما را در سایت حقیقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4girl-interrupteda بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 7:48

اما اون نمیدونه که روز به روز داره ناراحت‌ترم میکنه و متاسفانه ناراحتی‌های جمع شده‌ی من، به شکلِ بدی بروز پیدا می‌کنن عزیزای دلم.

حقیقت...
ما را در سایت حقیقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4girl-interrupteda بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1398 ساعت: 18:01

بابام گفته بود تهِ جاده‌ی رفاقت چیزی نیست جز عذاب،من حرفای بابارو نشنیده گرفتم چون فکر میکردم نمیخواد با کسی دوست باشم‌و برم‌و بیام اما حق با بابا بود.. تهِ جاده‌ی رفاقت برای ماهایی که معتقدیم خدا یکی حقیقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حقیقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4girl-interrupteda بازدید : 103 تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1398 ساعت: 18:01

خیلی وقته که حسِ خوبی تجربه نکردم! نیاز دارم که تجربه کنم واقعا..

حقیقت...
ما را در سایت حقیقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4girl-interrupteda بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1398 ساعت: 18:01